متاسفانه یکی دو ماه که ویروسه کرونا سر و کله ش پیدا شد و همه تو قرنطینه خونگی بودیم، من به طور کامل تبدیل به یک جغد شدم، و همچنان نمیتونم این عادت رو کناربزارم، در صورتی که کاملا حس میکنم داره تاثیر منفی میزاره روی من. ساعت ۶ صبح میخوابم، ۱۰ یا ۱۱ بیدار میشم.
باید این عادتو بزارم کنار. متاسفانه توی این ساعتای بیکاری کار مفیدی هم انجام نمیدم! یعنی دارم الکی این ساعتارو به بطالت میگذرونم و ... خودم خیلی اعصابم خورده. کاش زودتربه خودم میومدم.
از زمانی که بحث مهاجرت برای من کاملا قطعی شد باعث شده که بیشتر بجنبونم ولی تمام مسائل مختلف زندگیم دست به دست هم دادن که من خیلی فکرم مشغول باشه و نتونم بخوابم.
با خالم صحبت کردم (آموزشگاه زبان انگلیسی دارن) که بهترین مدرس زبانی که میتونن برام پیدا کنن که بتونم تا ماکزیمم سال آینده برای آزمون IELTS آماده شم. این از زبان.
مرداد هم که کارای معاینه و آزمایشایی که برای دستم لازمهرو انجام میدم و امیدوارم که حل شه و بتونم درمان کنم دوتا کتفمو .. یکی از آرزوهامه که این مسئله حل شه..
در کنار این مسائل نیاز دارم یک سری نرم افزار رو کامل یاد بگیرم .
یکی از بزرگترین دغدغه هام اینه که نمیدونم وقتی رفتم کانادا، تو چه رشته ای تحصیل کنم؟ صد در صد عمران نمیخونم چون هیچ علاقه ای ندارم. ولی کامپیوتر و MBA رو دوست دارم.. که هنوز نمیدونم کدوشمو انتخاب کنم. بهرحال ماکزیمم ۲-۳ سال فرصت دارم که برم. باید از تمومه لحظاتم استفاده کنم که خودمو آماده کنم واسه مهاجرت... باید تمومه سعیمو کنم که بهتر باشم.. خیلی خستم از این وضعیتی که دارم.
امشب هم سری صحبتا پیش اومد با "ش" و واقعا روح و روانم بهم ریخته س..
یکی از آهنگایی که مدتیه خیلی گوش میدم آهنگه goodbye ئه که در واقع موزیک تیتراژ سریال dark هستش. دلم نیومد که اینجا به اشتراک نزارمش . خوده این سریال رو من خیلی اتفاقی توی یکی از پیج های اینستاگرام باهاش آشنا شدم و میتونم بگم واقعا جزو یکی از بهترین سریال هایی هستش که دیدم .حالا اگه شد بعدا توی یک پست جداگونه در موردش بیشتر حرف میزنم.
موزیکشم براتون آپلود میکنم اگه دوست داشتین دانلودش کنین.
به نظرم یکی از پیچیده ترین کارایی که آدم میتونه باهاش روبرو بشه ، تصمیم گرفتنه. حالا تصمیمای بزرگ و کوچیک هر کدوم پیچیدگی های خاص خودشونو دارن. اما بدترین نوعش اونیه که در راستای این تصمیمت ، زندگی یک نفر یا چند نفر دیگه هم تحت تاثیر قرار میدی. بدترش اینه که اون یک نفر میتونه یکی از مهم ترین شخص های زندگیه تو باشه. اینجاس که این تصمیم اذیتت میکنه. شایدم یه تصمیم خیلی خوب باشه بنابراین اذیت نخواهی شد ! من دارم راجب تصمیمای سخت حرف میزنم ، از اونا که بهای سنگینی دارن .
تصمیمی که من میخوام بگیرم ،تاثیر مستقیمی روی زندگی شخصی و خانوادگی من داره. یه تاثیر مثبت و خوب ، میتونه برای همیشه زندگیمو تغییر بده و به اون آرامشی که همیشه تو زندگیم میخواستم برسم .اما طبیعتا هر عملی ، عکس العملی داره.
من تصمیم گرفتم از ایران برم ، بسترش هم برای من مهیاست اما بهاش چیه؟ من رابطه م با کسی که دوسش دارم از بین میره. نمیدونم باید چیکار کنم، به زندگیم توی این کشور نفرت انگیز و پوچ ادامه بدم بدونه اینکه آینده ی تضمین شده ای داشته باشم . یا اینکه برم از ایران و تو رشته باب میلم تحصیل کنم و زندگی تازه ای برای خودم بسازم ، همونطوری که همیشه میخواستم .
اما اون کسی که دوسش دارم چی میشه؟ سوالی که هنوز جوابشو نمیدونم ، شایدم میدونم اما به خودم دروغ میگم .مواجه شدن با این حقیقت که چه اتفاقی برای رابطم میوفته خیلی سخته . چون میبینم که چقد دوسم داره و این کارو برای من خیلی سخت میکنه..
کاش همه چی ساده تر بود مگه نه؟متاسفانه زندگی هیچوقت یک مسئله ی ساده نبوده . حداقل برای من ! مثل یک هزارتوی بزررررگ میمونه درست زمانی که حس میکنی راه خروج از این هزارتورو پیدا کردی به یه مانع جدید میرسی و مجبوری از راه دیگه ای بری.اما واقعا میخوام بدونم بیرونه این هزارتو چه شکلیه؟ همون جوری هست که همیشه تصورشو میکردم؟ یا دریه به سمت یه هزارتوی جدید؟ نمیدونم...
شاید این تصمیم دقیقا همون چیزیه که باعث میشه من بتونم بالاخره برای یک بارم که شده احساس کنم توی مسیر درستی هستم...
دوباره برگشتم ، فهمیدم که حذف این وبلاگ اشتباه بدی بود ، آدمی مثل من همیشه به یه جایی واسه تخلیه شدن نیاز داره...
دو شب پیش بود که با یه متخصص اعصاب تو آلمان صحبت کردم ( دختر یکی از دوستای بابام بود ) . به جرعت میتونم بگم وقتی که این خانوم برای من گذاشت ، هیچ دکتری توی ایران برای من نذاشت ، نزدیک به چهل و پنج دقیقه صحبت کرد با من . یک عالمه از من سوال پرسید ، از کی کتفت اینجوری شد ، آیا درد داری نداری؟ آیا فلان آزمایشو انجام دادی یا نه ، آیا انگشتای دستت حس دارن یا نه ؟ دامنه حرکتیت در چه وضعیته و ..
و واقعا از صمیم قلبم خوشحال شدم که یه دکتر بعد از پنج سال اینجوری داره واسه من وقت میزاره ! خلاصه اینکه کلی حرف زدیم و در نهایت قرار شد که یک سری رو آزمایشات رو انجام بدم ، و نتایج رو بفرستم واسشون و ایشون نتیجه نهایی رو بمن بگن . اینم گفتن که اگر این مشکل تو ایران قابل درمان بود که داخل ایران میتونی انجامش بدی ولی اگه نشد توی آلمان میتونیم حلش کنیم .
تمومه این حرفا باعث ایجاد یه ذره امید تو وجودم شد . و البته وقتی که دکتر اون سوالارو میپرسید ازم ، من پیش خودم گفتم که بیشتر برای خودت وقت بزار ، تا حلش نکردی بیخیال نشو.
یه نفر یه بار حرف خوبی زد، این کهدکتر هایی که تو ایرانن قصابن! فقط میخوان ببرنت زیر تیغ و تیکه تیکه ت و یه پولی به جیب بزنن. وگرنه عمرا اگه ذره ای به خودت اهمیت بدن. (اگرچه قطعا پزشکای خوبیم داریم ؛) که انسانن )