W I N G E D | بـالـدار

W I N G E D | بـالـدار

My forest is dark. The trees are sad and all the butterflies have broken wings
W I N G E D | بـالـدار

W I N G E D | بـالـدار

My forest is dark. The trees are sad and all the butterflies have broken wings

جغد مینویسد

متاسفانه یکی دو ماه که ویروسه کرونا سر و کله ش پیدا شد و همه تو قرنطینه خونگی بودیم، من به طور کامل تبدیل به یک جغد شدم، و همچنان نمیتونم این عادت رو کنار‌بزارم، در صورتی که کاملا حس میکنم داره تاثیر منفی میزاره روی من. ساعت ۶ صبح میخوابم،  ۱۰ یا ۱۱ بیدار میشم.

باید این عادتو بزارم کنار. متاسفانه توی این ساعتای بیکاری کار مفیدی هم انجام نمیدم! یعنی دارم الکی این ساعتارو به بطالت میگذرونم و ... خودم خیلی اعصابم خورده. کاش زودتر‌به خودم میومدم.

از زمانی که بحث مهاجرت برای من کاملا قطعی شد باعث شده که بیشتر بجنبونم  ولی تمام مسائل مختلف زندگیم دست به دست هم دادن که من خیلی فکرم مشغول باشه و نتونم بخوابم.

با خالم صحبت کردم (آموزشگاه زبان انگلیسی دارن) که بهترین مدرس زبانی که میتونن برام پیدا کنن که بتونم تا ماکزیمم سال آینده برای آزمون IELTS آماده شم.  این از زبان.

مرداد هم که کارای معاینه و آزمایشایی که برای دستم لازمه‌رو انجام میدم و امیدوارم‌ که حل شه و بتونم درمان کنم دوتا کتفمو .. یکی از آرزوهامه که این مسئله حل شه..

در کنار این مسائل نیاز دارم یک سری نرم افزار‌ رو کامل یاد بگیرم .

یکی از بزرگترین دغدغه هام اینه که نمیدونم وقتی رفتم‌ کانادا، تو چه رشته ای تحصیل‌ کنم؟ صد در صد عمران نمیخونم چون هیچ علاقه ای ندارم. ولی کامپیوتر و MBA رو دوست دارم.. که هنوز نمیدونم کدوشمو انتخاب کنم. بهرحال ماکزیمم ۲-۳ سال فرصت دارم که برم. باید از تمومه لحظاتم استفاده کنم که خودمو آماده کنم واسه مهاجرت... باید تمومه سعیمو کنم که بهتر باشم.. خیلی خستم از این وضعیتی که دارم.

امشب هم‌ سری صحبتا پیش اومد با "ش" و واقعا روح و روانم بهم ریخته س..

Apparat - Goodbye

یکی از آهنگایی که مدتیه خیلی گوش میدم آهنگه goodbye ئه که در واقع موزیک تیتراژ سریال dark هستش. دلم نیومد که اینجا به اشتراک نزارمش . خوده این سریال رو من خیلی اتفاقی توی یکی از پیج های اینستاگرام باهاش آشنا شدم و میتونم بگم واقعا جزو یکی از بهترین سریال هایی هستش که دیدم .حالا اگه شد بعدا توی یک پست جداگونه در موردش بیشتر حرف میزنم.

موزیکشم براتون آپلود میکنم اگه دوست داشتین دانلودش کنین.



Lyric + Video ادامه مطلب 
ادامه مطلب ...

تصمیمات

به نظرم یکی از پیچیده ترین کارایی که آدم میتونه باهاش روبرو بشه ، تصمیم گرفتنه. حالا تصمیمای بزرگ و کوچیک هر کدوم پیچیدگی های خاص خودشونو دارن. اما بدترین نوعش اونیه که در راستای این تصمیمت ، زندگی یک نفر یا چند نفر دیگه هم تحت تاثیر قرار میدی. بدترش اینه که اون یک نفر میتونه یکی از مهم ترین شخص های زندگیه تو باشه. اینجاس که این تصمیم اذیتت میکنه. شایدم یه تصمیم خیلی خوب باشه بنابراین اذیت نخواهی شد ! من دارم راجب تصمیمای سخت حرف میزنم ، از اونا که بهای سنگینی دارن .

تصمیمی که من میخوام بگیرم ،تاثیر مستقیمی روی زندگی شخصی و خانوادگی من داره. یه تاثیر مثبت و خوب ، میتونه برای همیشه زندگیمو تغییر بده و به اون آرامشی که همیشه تو زندگیم میخواستم برسم .اما طبیعتا هر عملی ، عکس العملی داره.

من تصمیم گرفتم از ایران برم ، بسترش هم برای من مهیاست اما بهاش چیه؟ من رابطه م با کسی که دوسش دارم از بین میره. نمیدونم باید چیکار کنم، به زندگیم توی این کشور نفرت انگیز و پوچ ادامه بدم بدونه اینکه آینده ی تضمین شده ای داشته باشم . یا اینکه برم از ایران و تو رشته باب میلم تحصیل کنم و زندگی تازه ای برای خودم بسازم ، همونطوری که همیشه میخواستم .

اما اون کسی که دوسش دارم چی میشه؟ سوالی که هنوز جوابشو نمیدونم ، شایدم میدونم اما به خودم دروغ میگم .مواجه شدن با این حقیقت که چه اتفاقی برای رابطم میوفته خیلی سخته . چون میبینم که چقد دوسم داره و این کارو برای من خیلی سخت میکنه..

کاش همه چی ساده تر بود مگه نه؟متاسفانه زندگی هیچوقت یک مسئله ی ساده نبوده . حداقل برای من ! مثل یک هزارتوی بزررررگ میمونه درست زمانی که حس میکنی راه خروج از این هزارتورو پیدا کردی به یه مانع جدید میرسی و مجبوری از راه دیگه ای بری.اما واقعا میخوام بدونم بیرونه این هزارتو چه شکلیه؟ همون جوری هست که همیشه تصورشو میکردم؟ یا دریه به سمت یه هزارتوی جدید؟ نمیدونم...

شاید این تصمیم دقیقا همون چیزیه که باعث میشه من بتونم بالاخره برای یک بارم که شده احساس کنم توی مسیر درستی هستم...

این ماسک های لعنتی


بعد از اتفاقاتی که طی این یکی دو سال اخیر برای من و خانوادم افتاد ،به جرعت میتونم بگم خیلی سخت تر میتونم به کسی اعتماد کنم . خیلی سخت ، چیزایی رو این مدت دیدم که واقعا باعث میشه از خودم بپرسم کی آدما تونستن اینقدر ترسناک باشن؟؟ برای مثال میگم شما به مدت دو سال با یک نفر توی یه رابطه عاشقانه هستی و وقتی شرایط زندگی به نحوی تغییر میکنه ، طرف مقابل کلا یک آدم دیگه میشه. از خودت میپرسی آیا این واقعا اون آدمی بود که دو سال باهاش توی یک رابطه عاشقانه بودم؟؟ هزارتیکه میشی میفهمی چی میگم؟؟ و متاسفانه همچین آدمی ، نه همچین آدمی نمیگم بزارین ترسناک ترشو بگم ، یک همچین "خانواده"  ای به هر نحوی که بوده با یک نقاب زیبا و فریبنده وارد دایره ی خانوادگی ما شدن . بزارین بدترش کنم ، این خانواده در ظاهر یک خانواده ی بسیار متشخص هستن ، یعنی شما فکرش رو هم نمیتونین بکنین که چقد میتونن توی باتلاق فساد و کثافط فرو رفته باشن . پدر چیکاره س؟؟ یک دکتر داروساز بسیار معروف در یکی از شهر های ایران(نام نمیبرم) . مادر چیکاره س؟ یک پزشک سرشناس! فرزند این دو نفر کیه؟؟ صاحب یک باشگاه بدنسازی و مهندس مکانیک فارغ التحصیل شده از اروپا.
کاش به همین شکل میموندن ، میدونم ما همگی غرق فانتزی های زیبا و گل و بلبلمون هستیم که شاید واقعا این چنین آدم هایی ، آدمای خوبی باشن ! ولی اینطور نیست اصلا اینطوری نیست. دیدم ، به چشم دیدم چقد میتونن ترسناک باشن ! چقد کثیفن ، چطوری یه همچین آدمایی وجود دارن؟؟ چطوری زندگی میکنن؟ وجدان و شعور و انسانیت براشون تعریف نشده؟؟
نمیگم چیکار کردن ، ولی اینو میگم که  وقتی نقاب ها برداشته شد ، کاملا روی کثیفشون برای ما آشکار شد . یک خانواده ی فاسد ! انگل! من شخصا شوکه شدم وقتی با واقعیت روبرو شدم ...
چقد آدما میتونن بد باشن؟ کی آدما تونستن اینقدر راحت انسانیت خودشونو کنار بزارن؟
با خودم میگم کاش اینجوری نبود ... کاش مردم با هم روراست بودن ، صادق بودن ، کاری به هم نداشتن ، میدونی چی میگم ؟؟ اگه حداقل بَدن با خودشون بد باشن ! نه با خانواده های دیگه ! عده ای فقط میخوان بقیه رو بکشونن پایین ...
یعنی میدونن شما زجر میکشین ! میبینن که دارن با شما چیکار میکنن و از این کار لذت میبرن و ادامه میدن ، نه وجدانی در کار هست ، نه انسانیتی ... هیچی!
اینارو که میبینم واقعا نفرتم نسبت به  آدما زیاد میشه ، واسه همین مسائله که نمیتونم خیلیارو تحمل کنم ...

شروع دوباره برای چندمین بار

دوباره برگشتم ، فهمیدم که حذف این وبلاگ اشتباه بدی بود ، آدمی مثل من همیشه به یه جایی واسه تخلیه شدن نیاز داره...

دو شب پیش بود که با یه متخصص اعصاب تو آلمان صحبت کردم ( دختر یکی از دوستای بابام بود ) . به جرعت میتونم بگم وقتی که این خانوم برای من گذاشت ، هیچ دکتری توی ایران برای من نذاشت ، نزدیک به چهل و پنج دقیقه صحبت کرد با من . یک عالمه از من سوال پرسید ، از کی کتفت اینجوری شد ، آیا درد داری نداری؟ آیا فلان آزمایشو انجام دادی یا نه ، آیا انگشتای دستت حس دارن یا نه ؟ دامنه حرکتیت در چه وضعیته و ..

و واقعا از صمیم قلبم خوشحال شدم که یه دکتر بعد از پنج سال اینجوری داره واسه من وقت میزاره ! خلاصه اینکه کلی حرف زدیم و در نهایت قرار شد که یک سری رو آزمایشات رو انجام بدم ، و نتایج رو بفرستم واسشون و ایشون نتیجه نهایی رو بمن بگن . اینم گفتن که اگر این مشکل تو ایران قابل درمان بود که داخل ایران میتونی انجامش بدی ولی اگه نشد توی آلمان میتونیم حلش کنیم .

تمومه این حرفا باعث ایجاد یه ذره امید تو وجودم شد . و البته وقتی که دکتر اون سوالارو میپرسید ازم ، من پیش خودم گفتم که بیشتر برای خودت وقت بزار ، تا حلش نکردی بیخیال نشو.

یه نفر یه بار حرف خوبی زد، این که‌دکتر هایی که تو ایرانن قصابن! فقط میخوان ببرنت زیر تیغ و تیکه تیکه ت و یه پولی به جیب‌ بزنن. وگرنه عمرا اگه ذره ای به خودت اهمیت بدن. (اگرچه قطعا پزشکای خوبیم داریم ؛) که انسانن )