W I N G E D | بـالـدار

W I N G E D | بـالـدار

My forest is dark. The trees are sad and all the butterflies have broken wings
W I N G E D | بـالـدار

W I N G E D | بـالـدار

My forest is dark. The trees are sad and all the butterflies have broken wings

این ماسک های لعنتی


بعد از اتفاقاتی که طی این یکی دو سال اخیر برای من و خانوادم افتاد ،به جرعت میتونم بگم خیلی سخت تر میتونم به کسی اعتماد کنم . خیلی سخت ، چیزایی رو این مدت دیدم که واقعا باعث میشه از خودم بپرسم کی آدما تونستن اینقدر ترسناک باشن؟؟ برای مثال میگم شما به مدت دو سال با یک نفر توی یه رابطه عاشقانه هستی و وقتی شرایط زندگی به نحوی تغییر میکنه ، طرف مقابل کلا یک آدم دیگه میشه. از خودت میپرسی آیا این واقعا اون آدمی بود که دو سال باهاش توی یک رابطه عاشقانه بودم؟؟ هزارتیکه میشی میفهمی چی میگم؟؟ و متاسفانه همچین آدمی ، نه همچین آدمی نمیگم بزارین ترسناک ترشو بگم ، یک همچین "خانواده"  ای به هر نحوی که بوده با یک نقاب زیبا و فریبنده وارد دایره ی خانوادگی ما شدن . بزارین بدترش کنم ، این خانواده در ظاهر یک خانواده ی بسیار متشخص هستن ، یعنی شما فکرش رو هم نمیتونین بکنین که چقد میتونن توی باتلاق فساد و کثافط فرو رفته باشن . پدر چیکاره س؟؟ یک دکتر داروساز بسیار معروف در یکی از شهر های ایران(نام نمیبرم) . مادر چیکاره س؟ یک پزشک سرشناس! فرزند این دو نفر کیه؟؟ صاحب یک باشگاه بدنسازی و مهندس مکانیک فارغ التحصیل شده از اروپا.
کاش به همین شکل میموندن ، میدونم ما همگی غرق فانتزی های زیبا و گل و بلبلمون هستیم که شاید واقعا این چنین آدم هایی ، آدمای خوبی باشن ! ولی اینطور نیست اصلا اینطوری نیست. دیدم ، به چشم دیدم چقد میتونن ترسناک باشن ! چقد کثیفن ، چطوری یه همچین آدمایی وجود دارن؟؟ چطوری زندگی میکنن؟ وجدان و شعور و انسانیت براشون تعریف نشده؟؟
نمیگم چیکار کردن ، ولی اینو میگم که  وقتی نقاب ها برداشته شد ، کاملا روی کثیفشون برای ما آشکار شد . یک خانواده ی فاسد ! انگل! من شخصا شوکه شدم وقتی با واقعیت روبرو شدم ...
چقد آدما میتونن بد باشن؟ کی آدما تونستن اینقدر راحت انسانیت خودشونو کنار بزارن؟
با خودم میگم کاش اینجوری نبود ... کاش مردم با هم روراست بودن ، صادق بودن ، کاری به هم نداشتن ، میدونی چی میگم ؟؟ اگه حداقل بَدن با خودشون بد باشن ! نه با خانواده های دیگه ! عده ای فقط میخوان بقیه رو بکشونن پایین ...
یعنی میدونن شما زجر میکشین ! میبینن که دارن با شما چیکار میکنن و از این کار لذت میبرن و ادامه میدن ، نه وجدانی در کار هست ، نه انسانیتی ... هیچی!
اینارو که میبینم واقعا نفرتم نسبت به  آدما زیاد میشه ، واسه همین مسائله که نمیتونم خیلیارو تحمل کنم ...

شروع دوباره برای چندمین بار

دوباره برگشتم ، فهمیدم که حذف این وبلاگ اشتباه بدی بود ، آدمی مثل من همیشه به یه جایی واسه تخلیه شدن نیاز داره...

دو شب پیش بود که با یه متخصص اعصاب تو آلمان صحبت کردم ( دختر یکی از دوستای بابام بود ) . به جرعت میتونم بگم وقتی که این خانوم برای من گذاشت ، هیچ دکتری توی ایران برای من نذاشت ، نزدیک به چهل و پنج دقیقه صحبت کرد با من . یک عالمه از من سوال پرسید ، از کی کتفت اینجوری شد ، آیا درد داری نداری؟ آیا فلان آزمایشو انجام دادی یا نه ، آیا انگشتای دستت حس دارن یا نه ؟ دامنه حرکتیت در چه وضعیته و ..

و واقعا از صمیم قلبم خوشحال شدم که یه دکتر بعد از پنج سال اینجوری داره واسه من وقت میزاره ! خلاصه اینکه کلی حرف زدیم و در نهایت قرار شد که یک سری رو آزمایشات رو انجام بدم ، و نتایج رو بفرستم واسشون و ایشون نتیجه نهایی رو بمن بگن . اینم گفتن که اگر این مشکل تو ایران قابل درمان بود که داخل ایران میتونی انجامش بدی ولی اگه نشد توی آلمان میتونیم حلش کنیم .

تمومه این حرفا باعث ایجاد یه ذره امید تو وجودم شد . و البته وقتی که دکتر اون سوالارو میپرسید ازم ، من پیش خودم گفتم که بیشتر برای خودت وقت بزار ، تا حلش نکردی بیخیال نشو.

یه نفر یه بار حرف خوبی زد، این که‌دکتر هایی که تو ایرانن قصابن! فقط میخوان ببرنت زیر تیغ و تیکه تیکه ت و یه پولی به جیب‌ بزنن. وگرنه عمرا اگه ذره ای به خودت اهمیت بدن. (اگرچه قطعا پزشکای خوبیم داریم ؛) که انسانن )