W I N G E D | بـالـدار

W I N G E D | بـالـدار

My forest is dark. The trees are sad and all the butterflies have broken wings
W I N G E D | بـالـدار

W I N G E D | بـالـدار

My forest is dark. The trees are sad and all the butterflies have broken wings

اختیار؟

مدتیه که شروع کردم به نوشتن برنامه ریزی توی یکی از دفترام. اوایل داشت خوب پیش میرفت ولی دوباره جوری که انگار اختیاری از خودت نداری همه چی بهم ریخت ، گاهی فکر میکنم مهم نیست چقدر تلاش کنم ، بهرحال اتفاقی که قراره بیوفته میوفته ، یه چیزی تو همین مایه های سرنوشت خودمون! هنوز نمیدونم وجود داره یا نه ولی بارها احساس کردم که تو شرایط مختلفی کاریو کردم که برخلاف اختیار شخصیه خودم بوده و انگار که برای لحظه ای خودت نیستی و کاریو انجام میدی که انگار قرار بوده توی اون تایم مشخص انجامش بدی که منجر میشه زندگیت به اون سمتی بره که باید بره.

دیروز با دوستام بیرون بودم و از "ب" ( که آدم بیخیال و سر خوشی هستش ) پرسیدم وقتی حالت بد باشه چیکار میکنی؟واقعا رازت چیه؟ گفتش که سعی میکنم با دیدن ویدیو های مختلف خنده دار خودمو خوشحال کنم و یا اینقدر بخوابم که فراموشش کنم . وقتی این حرفو زد برگشتم نگاهش کردم و متوجه ی حماقت توی نگاهش شدم !

برای من چنین چیزی باور پذیر نبود ، بنظرم "ب" یا تا حالا تو زندگیش به مشکل بزرگی برنخورده بود و یا واقعا به طور معجزه آسایی میتونست به این طریقبا آشوب درونش کنار بیاد. عموما اینجور سوالاتو از دوستام و کسایی که باهاش صمیمی تر میشم میپرسم چون برام جالبه که آدما چطوری با مسائل مختلف زندگیشون کنار میان . اینکه به ازای هر آدمی که روی این کره خاکی زندگی میکنه چندین و چند شخصیت و کرکتر هستش برام خیلی جالبه و دوست دارم ساعت ها بشینم پای حرفاشون و ببینم که این آدم چیکار میکنه وقتی ناراحته . با چی خوشحال میشه ، موزیک مورد علاقش چیه؟ چی حالشو خوب میکنه. با اینکه خیلی هارو نمیفهمم ولی باز این قضیه که این همه شخصیت توی دنیا هست جالبه ! یا اینکه توی اون نقطه ی تاریک ذهنشون چه خبره .. چون همه ی ما نیمه ی تاریکی درونمون داریم که به کسی نشونش نمیدیم ... افکاری هستن که جز خودت کسی چیزی ازش نمیدونه و واقعا این وسعت توی وجود آدما منو هیجان زده میکنه. چه بسا آدماییم هستن ( تعدادشونم خیلی زیاده ) که منو به شدت ناامید میکنن. بخاطر احمق بودنشون میگم! واقعا باعث میشن که نفرت رو توی تمام وجودم حس کنم ...

کتاب 1984

 چند روزی میشه که کتاب 1984 رو شروع کردم به خوندن ، نویسنده ش رو تقریبا همه میشناسن ، آقای جورج اورول نویسنده این کتابه .تقریبا هر روز که سرکار میرم چند صفحه شو که وقت داشته باشم میخونم و واقعا خوشم اومده از کتابش! اتمسفر و فضایی که نویسنده توی این کتاب با قلمش به تصویر کشیده به طور کامل میتونی حسش کنی.ترجمه ی مهدی بهره مند هم خیلی روان و خوبه .میشه دنیای تیره و تاریک این کتاب رو به طور غم انگیزی درک کرد. به هرحال به هرکسی که این کتابو نخونده پیشنهاد میکنم که بخونه کاملا ارزششو داره.

افراد کار نابلد!

امروز بعد از 6 روز گوشیمو تحویل گرفتم ، با اینکه یک میلیون و نهصد هزارتومن هزینه تعمیرشو دادم ، دوربین سلفیم تار میگیره ، زیر ال سی دی هم انگار چسب و حبابه!

واقعا اعصابم خورد شد . صبح دوباره باید برم گوشیو تحویل بدم بهشون بگم آقا این چه ریدمانیه؟؟ نمیتونی انجام بدی بگو اقا نمیتونم . چرا گوشیو خراب میکنی؟

Writing 001

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ناتمام


نمیدونم چرا دست به هرکاری میزنم ناتمام رهاش میکنم ، نزدیک به سه ساله بعد از فوت استادم دست به پیانو نزدم ، برنامه نویسی کامپیوتر رو ادامه ندادم ، طراحی سه بعدی رو ول کردم ، نقشه کشی ساختمون رو ول کردم ، چند کتاب رو نصفه و نیمه ول کردم و .. نمیدونم چرا ولی خیلی وقتا عده ای از آدما رو میبینم که برای همه چی توی زندگی شور و شوق دارن و یه برقی تو نگاهشون هست نسبت به هرچی که میبینن . من متاسفانه نمیتونم با این آدما ارتباط برقرار کنم ، در واقع با خیلی ها نمیتونم ارتباط برقرار کنم ولی آدمی که همه چیز براش زیبا باشه در عین حال که باعث یه حس دلگرمی تو وجودم میشه ولی برام غیر قابل قبوله . آدمایی رو دیدم که با همه چی شاد و خوشحال میشن و این برای من غیر قابل درکه . شاید عجیب باشه ولی خب .. نمیدونم .

چند ساله که پیانوی خاک خوردمو میبینم و اعماق وجودمو حسرت فرا میگیره که میخوامش ولی نمیدونم چرا نمیتونم بهش دست بزنم. میدونی منظورم چیه ؟ منظورم اینه که هیچ حسی نیست ، حسی نیست که بگه وای این کار فوق العادس انجامش بده ! من به دنبال اون حس فوق العاده م که خوشحالم کنه ، حسی که بگه این کار برای توئه ، تو برای این کار ساخته شدی ، تو عاشق این کار هستی انجامش بده لعنتی . ولی به هر دری که زدم متاسفانه اون خلاء و پوچی درونم ارضا نمیشه ، چیزی حس نمیشه .

با اینحال امسال برای من در کنار سختی هایی که داره .. میتونه سال خوبی باشه ، دارم حس میکنم که کم کم تو زندگیم یک مسیر و جهت مشخص وجود داره  . انگار که دارم به خودم میام و این منو خوشحال میکنه . امیدوارم بتونم از پسش بر بیام و برای یک بارم که شده از انجام یک کار تو زندگیم لذت ببرم و عاشقش باشم . امسال هیچ کتابی رو نصفه و نیمه رها نکردم ، زبانمو دارم میخونم که آیلتسمو بگیرم و .. خیلی کارای دیگه دارم . شاید امسال همون سالیه که همیشه منتظرش بودم ، شاید اون "من" درون بالاخره داره به خودش میاد . من دنبال حقم از این زندگی هستم.